سیگار, تنها همدم تنهایی هایم , سیگار تنها وجود زندگیم , سیگار تنها دلتنگیم, سیگار تنها کسی است که با عمر کوتاهش درد دلم را میشنود.

سیگار سیگار سیگار

میبینی ,واقعا میبینی که این شی کم ارزش چگونه با رفتنت جایت را گرفته

میبینی چگونه با دودش تمام خاطراتمان را زنده میکند

میبینی که آمده و بر جایی نشسته که قبلا لبهایت را آنجا میگذاشتی

میبینی دستان من که همیشه جای دست گرمت بود چگونه با رعشه این شی مضحک را در خودش میفشارد

میبینی آغوشم که همیشه بوی عطر تورا میداد مدت هاست که جز بوی سیگار هیچ عطری را به خودش نگرفته

میبینی با رفتنت مانند آن سیگار عمر من را هم کوتاه کردی

میبینی بعد از رفتنت موهایم دارد همرنگ آن خاکستر میشود

میبینی چقدر جایت در زندگیم خالیست

آخر تا کی باید نبودنت را تحمل کنم

تا کی بجای تو عکست باید همنشین من شود

میدانم تو دیگر برنمیگردی واین من هستم که مدت هاست روز شماری میکنم مانند خاکستر آن سیگار بشوم تا بار دیگر تورا در آغوشم بگیرم

منتظرم تا بادی بیاید و من را هم همراه سیگار نیمسوخته ام ببرد

ای زیبا ترین خاطره من دیدنت را سخت مشتاقم

محمدرضا


 


برچسب‌ها:

و اکنون خواهم نوشت بیاد آن عزیز

بیاد عزیزی که بود و اکنون دیگر فقط یادش را در دفتر خاطراتم مرور میکنم

بیاد اوکه با رفتنش من را هم با خود برد

ومن اکنون از زیر خاک دارم برای شما مینویسم

مینویسم که بدانید ,که بفهمید, که به سرنوشت من دچار نشوید

مینویسم برای آنان که دوستشان دارم ,برای دوستانم ,برای دوستان دیده ام و برای آن ها که هرگز ندیده ام ولی بیادشان هستم ,به یاد آن ها که هنوز اهل زمینند و به آسمان ها نرفته اند

و اکنون میگویم

میگویم که دوست داشته باش همه چیز را همه کس را حتی کسانی که ندیده ای تا با آرامش به آسمان ها بروی

میگویم نکند که فراموش کنید ,نکند که از خاطرتان برود او را ,حتی روز ورودش را به زندگیتان ,چون بدترین و دردناک ترین چیز برای یک زمینی فراموش شدن است

میگویم بگیر دستش هر چند اورا نمیشناسی ,که وای بر آن روزی که اورا بر خاک ببینی و سرت را به آسمان برگردانی ,که با این کار اورا زیر پایت له کردی

میگویم محبتت را انفاق کن برای آنان که میدانی و میبینی که نیاز به محبت تو دارند ,ولی هیچ وقت نشود که عشقت را به بهانه ی محبت حراج کنی

میگویم گوش کن ,گوش کن به حرفایش که مدت هاست آن حرف های نگفته را در سینه اش پنهان کرده و منتظر گوشی است که با اطمینان برایش بگوید

نمیگویم زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد ولی میگویم مراقب باش با زبانت  روح کسی را نابود نکنی

میگویم احترام بگذار تا جایی که احترامت را پایمال نکرده اند

میگویم لطف کن تا جایی که اثباب خنده شان نشده ای

و میگویم عاشق باش و عشقت را به کسی بفروش که میدانی همیشه آنرا در قلبش نگه میدارد و هیچگاه حراجش نمیکند

همیشه یادت باشد, که روحت را بزرگ و قوی کنی نه جسمت را

و این را هم بدان که هیچ وقت از این موجودات زمینی توقع نداشته باش خوبی هایت را با خوبی پاسخ گویند ولی اگر بدی دیدی هیچگاه فراموش نکن که تو یک انسانی نه یک گرگ

پس سعی کنیم که این واقعیت وجودیمان را هرگز فراموش نکنیم که ما یک انسانیم انسان

محمدرضا

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 17 آذر 1388برچسب:انسان,انسانیت,عشق,کمک,خاطرات,سرنوشت,محبت,احترام,گرگ,پول,شهرت,مقام,عمر,, | 21:22 | نویسنده : م.ر |
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.